راه دو شاگرد اول از کجا جدا شد ؟ (یادداشت روز)
اگر از شما بخواهند فهرستی از 50 سیاستمدار شاخص که در تعاملات و کش و قوس های سیاسی به چشم می آیند تهیه کنید، نام کدام چهره ها را در این فهرست می گنجانید؟ ترجیحا فهرست کاملی تهیه کنید که جامع اشخاص متفاوت و احیانا مخالف یکدیگر باشد، با این مشخصه که اثرگذار و مدعی اند؛ مدعی خدمتگزاری خدا و خلق. ترجیح دیگر آن است که گزینه های شما از افرادی باشند که در گذشته از آنها تعریف و تمجید شده، از جمله در کلام امام و رهبری. حتما موافقید که در صورت تهیه این فهرست از سوی افراد مختلف، احتمالا 10 یا 20 اسم مشترک خواهد بود. آیا در فهرستی که تهیه کرده اید، حتی یک نفر هست که معصومین علیهم السلام درباره وی فرموده باشند «منّا اهل البیت»؟!
پرسش غریبی است؟! حق با شماست، هم درباره ظاهر سؤال و هم درباره پاسخ آن. شما درباره هیچیک از 50 نفر فهرست خود، حدیثی از رسول خدا(ص) یا امیر مؤمنان(ع) پیدا نمی کنید که فرموده باشند او از ما اهل بیت است. اما در روزگار صدر اسلام مردان بزرگی بودند که به مدال پراعتبار «منّا اهل البیت» نائل شدند. اولی سلمان فارسی و دومی زبیربن عوام است. هر دو صحابه رسول خدا(ص) بودند که پس از خدمات فراوان و رحلت آن حضرت، در ماجرای تلخ سقیفه پای امیر مؤمنان ایستادند و در بیعت آن حضرت بودند. اما عاقبت این دو صحابه بزرگ و بی نظیر یکی نشد. جناب سلمان، پیمان را وفادارانه به سر برد و جناب زبیر نقض پیمان نمود و تمام رشته های سالیان سخت مبارزه و مجاهدت را پنبه کرد؛ گویا این آیت الهی را نشنیده بود که «ولا تکونوا کالتی نقضت غزلها من بعد قوه انکاثا. مانند کسی نباشید که رشته های تابیده و محکم کرده را واتابید و از هم گسیخت». امیر مومنان درباره زبیر فرمود «زبیر پیوسته مردی از ما اهل بیت بود تا این که پسر شوم او عبدالله پا به سن جوانی گذاشت» (حکمت 453نهج البلاغه). «با اهل بیت ماندن»، جناب سلمان را تا عرش برد اما «از اهل بیت بودن» کفایت جناب زبیر را که روگردان شده بود، نکرد.
فرق سلمان و زبیر چه بود که میان دو شاگرد اول مکتب اهل بیت تا این حد فاصله انداخت؟ سلمان خود را بدهکار دایمی اسلام می دید و خود را آزاد شده و هدایت یافته رسول خدا(ص) می دانست. او این افتادگی و د ین به پیامبر را در ملازمت رکاب امیر مومنان(ع) نشان داد اما کار زبیر به جایی رسید که برای او از قطب استکبار(دربار معاویه) پالس های ائتلاف و هم پیمانی فرستادند. معاویه در خطاب نامه خود به زبیر، از او به عنوان امیرالمومنین یاد کرد و زبیر را در مقابل حاکمیت امام گذاشت و چون سکوت و رضایت و هیجان زبیر را دید، طمعش در وی دوچندان شد. معاویه در جمل نه از سپاه علی(ع) که از زبیر و سوابق رزمندگی او در بدر و احد انتقام گرفت. زبیر در آن اواخر خود را هم طراز امام پنداشته بود که جرئت کرد مقابل حضرت صف آرایی کند یا دست کم کسانی بیماری غرور را زیر پوست او تزریق کرده بودند که به این صف آرایی نابخردانه از نگاه ناظران بیطرف تن داد. اما سلمان تلقی دیگری داشت. خوب است او خود را معرفی کند تا بهتر بشناسیمش. جمعی از صحابه پیامبر(ص) دور هم نشسته اند و از افتخارات و دارندگی ها و بزرگی های خود می گویند. یکی قبیله اش را به رخ می کشد، دیگری تعداد فرزندان برومندش را، سومی میزان دارایی و خدم و حشم خویش را و آن یکی سوابق مبارزه و جهاد خود را. «سلمان! ساکتی؟ تو خود را معرفی کن که به چه می نازی و با چه چیز خویشتن را می شناسانی؟»
رحمت خاصه الهی بر روح بلند سلمان که گفت «من سلمانم، پسر عبدالله. گمراه و گمشده بودم، خداوند هدایتم کرد به برکت وجود رسول الله(ص). برده بودم و خدا آزادم کرد به برکت وجود پیامبر. و فقیر و ناتوان بودم، پروردگار مرا به برکت رسول خدا توانگر و بی نیاز ساخت». ذره ای تکبّر و تبختر و طلبکاری و خودشگفتی و از خود متشکر بودن در این ادبیات دیده نمی شود. او هرگز نگفت اگر من نبودم انقلاب رسول خدا پیش نمی رفت یا من صاحب انقلابم یا من بودم که آن را احیا کردم و یا من بودم که علی(ع) را روی کار آوردم. سلمان و زبیر هر دو از اهل بیت بودند اما «من» آنها یکی بدهکار اهل بیت و نهضت اسلامی بود و دیگری طلبکار.
داستان را فعلا تا همین جا نگه دارید! اگر قرار باشد 50 نفر خدمتگزار گمنام را که اصلا به چشم نمی آیند و در اولویت و حواشی هیچ رسانه ای نمی گنجند فهرست کنید، نام چه کسانی را روی کاغذ می آورید؟ این سوال سخت تر از سوال اول است؟ حق با شماست. خدمتگزاران گمنام، نوعا ناشناس می مانند. چند نفر از ما حتی نام شریف حسن تهرانی مقدم یا مصطفی احمدی روشن را شنیده بودیم؟ راه دور چرا برویم؟ چند نفر از ما حتی با اسم آسمانی شهید حسن شاطری آشنا بودیم تا بماند رسم مومنانه و مجاهدانه او؟ و کدام سعادت از این بالاتر که کارنامه پرکار و خدمت این مجاهدان گمنام حتی بعد از شهادت و گشوده شدن راز سر به مهر شیدایی آنان ناگشوده و ناگفته می ماند؟ «الذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبی لهم و حسن مآب» (سوره رعد، آیه 29). آیا نمی شود تعریف تازه و متدینانه ای از عملگرایی و پرتلاشی کرد به گونه ای که از بیغوله عمل زدگی و پراگماتیسم و گم شدگی هدف سر درنیاورد؟ یا این گونه بپرسیم که چرا برخی خوشنامان و خوش سابقان همراه جبهه حق، به انحراف می گروند و تسلیم طلب می شوند و نهایتا هرچه در برابر دشمن کم می آورند، در برابر جبهه حق شاخ و شانه می کشند؟ این وارونگی شخصیت که باعث می شود برخی نامداران با دشمنان فروتن شوند و با مومنان از روی لجاجت و تکبر و نخوت و غرور مواجه شوند، از کجا می آید؟ این آسیب شناسی، ضرورت راهبردی امروز و فردای ماست.
خواص اهل حق در کدام روند سقوط می کنند که تبدیل به مزاحم و معارض جبهه حق می شوند به آنها برای توجیه خودخواهی و خودشگفتی ابتدا بدعت می آورند و این بدعت، آنان را به انحراف بیشتر می کشاند و از دل همین انحراف، جنین فتنه زاییده می شود. کسانی هستند مدام سقوط می کنند و در عین حال دوست دارند به خاطر کم گذاری هایشان ستایش شوند! «گمان مبر آنها که از کرده خود شادمانی می کنند و دوست دارند ستایش شوند به خاطر کاری که نکرده اند، گمان مبر که از عذاب الهی نجات پیدا می کنند» (آیه 188 سوره آل عمران) اما افراد پرکار و عملگرا هم هستند که خداوند آنان را زیانکارترین مردم شمرده است. «بگو آیا شما را از زیانکارترین مردم از نظر عمل با خبر کنیم؟ آنها که تلاش شان در زندگی دنیا گم و نابود شد در حالی که گمان می برند که نیکوکار و خوش کردارند» (آیات 103 و 104 سوره کهف). اصبغ بن نباته روایت می کند شخصی از امیرمومنان درباره تفسیر «اخسرین اعمالا» پرسید و امام در پاسخ فرمود «منظور یهود و نصارا هستند. اینها در آغاز با حق بودند، سپس بدعت هایی در دین خدا آوردند و این بدعت ها آنها را به انحراف کشاند اما می پنداشتند کار نیک انجام می دهند... خوارج نهروان نیز چندان از یهود و نصارا فاصله نداشتند».
نفاق همیشه مقدم بر پیمان شکنی نیست بلکه گاه بی وفایی و نقض پیمان- و توبه نکردن و بازنگشتن- از انسان، منافق تمام عیار می سازد. «فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه... نفاق را تا روزی که خدا را ملاقات کنند، در دل های آنان برقرار ساخت به خاطر تخلف و سرپیچی که از پیمان الهی کردند» (توبه، آیه 77). پای گذاشتن در حریم ممنوعه حرام و حرمت های الهی، انسان را در برابر خطا و خیانت های بعدی آسیب پذیر و در مقابل دشمنان، بی طاقت و تسلیم طلب می کند. قرآن حکیم در ماجرای مقابله سپاه طالوت با لشکر باطل (جالوت) شرح می دهد که لشکر حق در راه عزیمت به میدان جنگ با نهر آبی مبتلا و امتحان شدند. فرمان خدا این بود که از این نهر ننوشند مگر به اندازه یک مشت. اما اکثر آنان اطاعت نکردند و زیاده روی کردند. آنان هنگامی که به سپاه دشمن رسیدند، منطق شان این شد؛ «لاطاقه لنا الیوم بجالوت و جنوده. ما امروز طاقت رویارویی با جالوت و سپاه او را نداریم.» اما منطق مومنان چیز دیگری بود «چه بسا گروه های کم شمار که به اذن الهی بر گروه های پرشمار غالب شدند و خدا با صابران است... خداوندا پیمانه صبر را بر ما فرو بریز و قدم های ما را استوار بدار و ما را بر گروه کافران پیروز گردان» (آیات 249 و 250 سوره بقره).
امروز هیچ شگفت زده نمی شویم از این که ببینیم در مقابل آمریکا کسانی تسلیم طلبی یا ابراز ضعف می کنند که دست بر قضا حرمت های انقلاب و نظام اسلامی را پاس نمی دارند. و نیز تعجب نمی کنیم که برخی از آنها ولو در رقابت و عداوت با هم بوده باشند، مشترکا خانه های جدول دشمن را پر می کنند. این اتفاق تاسف بار کاملا قاعده مند است. تک تک آنها که در جبهه انقلاب بودند و برای نظام و انقلاب ایجاد مزاحمت کردند و دانسته و ندانسته تبدیل به سرعت گیر و دست انداز سر راه پیشرفت ملت ایران شدند با وجود تفاوت و تعارض های بسیار، یک ویژگی مشترک داشته اند و آن منم منم گفتن آنان است. ملت ما از امام و رهبری هرگز نشنیدند که بگویند «من» صاحب یا پدر انقلابم و یا گفته باشند انقلاب و نظام را «من» حفظ کردم. با این وصف اگر کسی دچار این خیال شد که صاحب و پدر انقلاب یا منجی کشور است، پیداست که دچار سوءتفاهم و عدم هم پایی و همراهی لازم با امت و امامت است. اگر فرزند یک رجل سیاسی آمد و در مصاحبه با نشریه ای گفت «پدرم انقلاب را فرزند خود می داند... و من پدرم را از صاحبان این انقلاب می دانم»، باید از این حس مالکیت نگران شد؛ همان گونه که اگر چند نفر در پستویی نشستند و توهم پروراندند که مثلا نظام رأی مردم را نداشت و ما بودیم که رأی آور شدیم، پس حق آب و گل داریم و می توانیم از قوانین عبور کنیم یا منت سر انقلاب و نظام بگذاریم!
البته باید نگران بود از جانب خودی هایی که؛ 1- بدکردار و کج رفتار 2- ازخودمتشکر و 3- اشخاصی هستند که نسبت حقیقی خود با انقلاب و نظام و ولایت فقیه را گم کرده و احیانا اصالتی برای شخص خود قائلند. آنها از یاد برده اند این کلام راهبردی حضرت امام خمینی را که انقلاب به هیچ کس بدهکاری ندارد. ولی نعمتان حقیقی انقلاب همان توده های پاک و بصیر و پرصبر و استقامتی هستند که با وجود فشارهای کینه توزانه دشمن و ماجراسازی های تلخ برخی دوستان، حماسه روز 22 بهمن را آفریدند و پاسخ یک سال خباثت دشمن را با عزت تمام دادند. تنها آنها سزاوار شکرگزاری بی حد و مرزند همچنان که باید اعتراف کرد از عهده شکر نعمت بی بدیل ولایت فقیه و برخورداری از مقتدایی حکیم و بصیر نمی توان برآمد. ملاک ارزیابی و قضاوت ما درباره تک تک رجال سیاسی همین تراز بی مانند نظام امت و امامت است. سیاستمداران تا آنجا محترمند که حرمت این حریم را پاس بدارند. باید عاقبت جناب سلمان را برای رجال سیاسی دعا کرد و امیدوار بود که هیچ کدام آنها عبرت آیندگان نشوند.
محمد ایمانی